دنبال پزشک میگردم
پزشکی میخواهم که دردم را درمان کند
مرهمی بسازد از جنس خیال
مهر بی نهایت را بگذارد درآن
سرم شیرین محبت
گاهی آمپول فراموشی یا نمیدانم بیهوشی
هم به کارم میاید
بلکه رها شوم از
این همه درد
اینهمه زخم
که نمک میزنند هر روز بر آن
که اگر مرهمی نیست
ای خدا برسان عقربها را به ساعت پایان!
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
نویسندگان
لینک دوستان
نظرسنجی
نظرتون در مورد وبلاگ چی هستش؟
آمار سایت
کدهای اختصاصی